دست پیچ

دست پیچ

قبل از دوران مجازی شدن عکاسی برای تمرین یکسری فیلم سیاه و سفید با حساسیت ۲۰۰ بود که کارخانه ای نبود معمولا دست ساز بود و با مشقت تولید می شد که بهش میگفتن دست پیچ
دست پیچ

دست پیچ

قبل از دوران مجازی شدن عکاسی برای تمرین یکسری فیلم سیاه و سفید با حساسیت ۲۰۰ بود که کارخانه ای نبود معمولا دست ساز بود و با مشقت تولید می شد که بهش میگفتن دست پیچ

قسم حضرت عباس

سلام

انگلیسی های خبیث طبق اظهار نظر یکی از امام جمعه های عراق به حضرت عباس متوسل شده اند و به گفته او از دولت عراق خواسته اند به خاطر حضرت عباس ایران را راضی کند تا نفتکششان را پس بدهد

حضرت عباس به کمرشان بزند ما هم به همون حضرت عباس قسمشان می دهیم کشتی ما را که 15 روز زودتر دزدیده اند آزاد کنند تا ما 15 روز بعد از حضرت عباس دستور بگیریم، برای آزادی کشتی متخلفشون که محیط زیست خلیج فارس را آلوده می کرده، بالاخره پرونده اش را کامل کنیم، بفرستیم در قوه قضاییه بررسی شود.

بزرگترین خیانت پهلوی

سلام!

دیروز بحثی در میان همکاران در حوزه های اجتماعی در گرفت در اثنای بحث کار به خاندان پهلوی و پهلوی اول و خدمات و خیانت هایشان کشیده شد، گفتم شاید رضا خان به ظاهر کارهایی مثبت را انجام داده باشد و بسیاری از این کارها را هم اکنون می توان با استنادات تاریخی غلط و مخالف مصلحت دانست شاید راه آهن را به جای شرق به غرب شمال به جنوب کشیده باشند و ....

ولی مهمترین خیانت رضا خان عقب انداختن جمهوری برای 50 سال در این کشور بود.

سر و صدای دوستان درآمد که جمهوری با مخالفت مدرس انجام نشده و کار رضاخان نبوده گفتم گیرم شهید مدرس مخالف جمهوری بود که نبود، و مخالف جمهوری رضاخانی بود؛ اگر رضاخان خیلی جمهوری خواه بود چرا در مجلس عزل قاجاریه را به تصویب رساند(که مدرس در اقلیت مخالف همین هم بود) و خود را به عنوان پهلوی شاه خواند، مگر مجالس بعدی در دوره او  نبود، و طبق بیان تاریخی زمان خود پهلوی ها همه منصوبین خودش نبودند؟ چرا در مجالس بعدی جمهوری را تصویب نکرد. پیداست مدرس درست تشخیص داده بود که انگلیسی ها با آوردن رضا خان و جمهوری رضا خانی قصد داشتند، جمهوری را در این کشور برای قرن ها به لجن بکشانند و همیشه مردم را از جمهوری و جمهوریت بترسانند.

آری اگر مدرس در مخالفت با جمهوری رضاخانی سخن گفت برای آن بود که جمهوری در این مملکت مثل عراق و سوریه و دیگر ممالک اطراف زیر نعل دیکتاتوری رضاخانی مدفون نشود. رضاخان قلدر اگر جمهوری خواه بود بجای پادشاهی جمهوری راه می انداخت.


پی نوشت1: اگر تاریخ ایران را بخوانید متوجه خواهید شد که مردم ایران در حال بیداری برای انقلاب علیه استبداد بودند و روال طبیعی اجتماع، جمهوری خواهی و نظم از درون بود که انگلیسی ها با آوردن پهلوی اول (یا هر کسی دیگر غیر او) می خواستند این سیر طبیعی را دگرگون کنند و باید گفت موفق هم شدند. معروف است پهلوی اول نظم را با دگنک به ایرانیان داد، ولی اگر او نبود، به زودی بدون زور و در یک سیر طبیعی نظم واقعی در درون کشور با قدرتی بسیار بیشتر از آنچه پهلوی اول با زور ایجاد کرد نمایان می شد.

پی نوشت 2: در متون متنی منصوب به شهید آیت الله مدرس درجواب کسانی که به مخالفتش با جمهوری ایراد کرده اند  پیدا کردم که گویا منبع آن تاریخ بیست ساله ایران نوشته حسین مکی جلد سوم باشد، خواندنش برای فهمیدن بزرگترین خیانت رضا خانی لازم است.

         "من با جمهوری واقعی مخالف نیستم و حکومت صدر اسلام هم تقریباً و بلکه تحقیقاً حکومت جمهوری بوده است، ولی این جمهوری که می خواهند به ما تحمیل کنند بنابر اراده ملت نیست، بلکه انگلیسیها می خواهند به ملت ایران تحمیل نمایند، و رژیم حکومتی را که صددرصد دست نشانده و تحت اراده خود باشد در ایران برقرار کند و از همه مهمتر به واسطه مخالفت احمدشاه با قرارداد و خواسته های انگلیسی ها می خواهند از او انتقام بگیرند. اگر واقعاً نامزد و کاندیدای جمهوری فردی آزادیخواه و ملی بود، حتماً با او موافقت می کردم و از هیچ نوع کمک و مساعدت با او دریغ نمی نمودم."

پی نوشت3: بسیاری از کارهایی که به پهلوی اول نسبت می دهند مثل نام خانوادگی و مقیاس و وزن، قانون مصوب مجلس های چهارم و پنجم است که پهلوی اول به عنوان نخست وزیر قاجاری و بعدا شاه ایران آنها را اجرایی کرد.

آسانسور

سلام

سال 94 برادر همسر جان باید در بیمارستان امام خمینی تهران تحت عمل قلب باز قرار می گرفت، به همراه پدر و مادر همسرجان تهران بسر می بردم؛  روزی که قرار بود علیرضا را عمل کنند در بیمارستان امام خمینی - که معروف بود به بیمارستان پهلوی و داستان هایی درداخل آن از ساخته شدن برای زاده شدن فلان بچه شاه مخلوع و ملعون در میان بازدید کنندگان می چرخید و گویا غلط هم بود-  طبیعتا در پشت درهای بخش قلب منتظر اعلام خبر خوش عمل موفقیت آمیز بودیم  یکی از آسانسورها که اتفاقا خیلی هم بزرگ بود و تقریبا به بزرگی آن،‌آسانسور حمل نفر ندیده ام در بخش قدیمی بیمارستان بود که وجنات بیش از 50 ساله اش و رفت و آمد دایمی اش توجه را جلب می کرد آنجا به کلمه  ascenseur که روی صفحه کلید نوشته شده بود برخوردم (البته به نظرم کمی املایش با این کلمه ای که در اینترنت پیدا کردم فرق می کرد).

آنجا برای اولین بار به ذهنم خطور کرد آسانسور کلمه ای احتمالا فرانسوی است (بنیان بیمارستان را در داستان ساختمان به فرانسوی ها نسبت می دادند - اگرچه گویا توسط آلمانی ها بنا شده) و اصالتا یک کلمه ایرانی با نمای ذهنی چیزی که آسان حرکت می دهد نیست و از ابدائات فرهنگستان قبل یا بعد انقلاب مثل ترابری یا رایانه نیست!!

الغرض؛ در برنامه عصر که امشب پخش می شد میهمان محترم برنامه که شخص دانایی هم هست در صحبت هایش برای بهبود وضع فرهنگ عمومی کار نمونه هایی آورد و در آخر کار چند مثال آورد، شاهد مدعای اینکه ما ایرانی جماعت خیلی بدیم!! و در ادبیاتمان بجای کلمات سخت آسانی را ترجیح می دهیم و نشانه فرهنگ و نگاه غلط مان به کار است و الخ! مثلا گفت ما می گوییم فرودگاه عرب ها می گویند پروازگاه (مطار)، یا ما می گوییم بیمارستان عرب ها می گویند محل بهبود(مستشفی) و انگلیس ها می گویند elevator یا بالا بر و ما می گوییم آسانسور، و همزمان با دستش هم سریدن را نشان داد!!


همه ما و بالخصوص شخص خودم از این خطا مبرا نیستیم و لازم است در این زمینه بیشتر دقت کنیم.


پی نوشت:

خطای ایشان را گفتم لازم است به نکته زیبایی که ایشان در مورد کنوانسیون ها و پیوستن به گروه ویژه اقدام مالی (FATF) گفت را هم اشاره کنم  نمی دانم چقدر با نظریه بازی ها و استراتژی غالب و مغلوب آشنا هستید،‌ ولی مطابق تحلیل زیبایی که ایشان ارایه داد، شما اگر به گروه ویژه اقدام مالی بپیوندید و محدودیت ها را بپذیرید تا اقدام مالی متقابل شروع شود با توجه به آنکه از طرف آمریکا تحریم شده اید نهایتا با ایالات متحده روبرویید و آنها هستند که باید تحریم مالی شما را برطرف کنند نه گروه ویژه اقدام مالی، که خوب تقریبا وضع مشخص است، ضمن آنکه شما راه های دور زدن تحریم ها برای فروش نفت و دیگر اقلام صادراتی را هم بسیار محدود کرده اید (از طریق نظارت بر تراکنش های مالی)، از طرفی اگر نپذیرید هم با همین مسئله تحریم های آمریکایی مواجه هستید و تا کنون مشکلی با اقدامات این گروه نداشته اید لذا پیوستن به این گروه و قبول کنوانسیون ها غلط است، یا به عبارت نظریه بازی ها پیوستن به گروه ویژه اقدام مالی، استراتژی اکیدا مغلوب است.

سیب سیاست

سلام

به جای مقدمه:

شخصی گفت من با یک سیب آبروی امام صادق(علیه السلام) را می ریزم . گفتند چه جوری؟ گفت می روم و می گویم : ای امام این رزق من هست یا نه؟ اگر امام گفت رزق تو نیست ، سیب را می خورم تا بگویم تو دروغ گفتی؛ اگر گفت رزق تو هست ، نمی خورم و آنرا لگد می کنم . به پیش امام رفت و گفت : این سیب رزق من هست یا نه؟ امام فرمود : اگر از گلویت پائین برود ، معلوم می شود که رزق تو است ! ( بحار الانوار ، ج ۲۰ ، ص ۲۱۴ )؛ این را داشته باشید تا بعد.  ادامه مطلب ...

نقشه جهان

سلام

در حال نوشتن مطلب قبلی بودم که دخترم صدا زد و نقشه ای از جهان را که خریده و در اتاقش نصب کرده را نشانم داد.

از دو جهت خیلی خوشحال شدم

1- کلی نگری دارد که در میان خانم ها کم پیدا می شود.

2- این اخلاقش به خودم رفته و صد البته بزرگ شدنش را هم نشان می دهد.

نزدیک به ربع قرن تغییر!

سلام

سال 76 سال خاصی بود، سال کنکور ما متولدین 57 و 58 بود، و البته بازماندگان از سال های قبل تر؛ آن سال ها در شروع نهضت افزایش سطح علمی جامعه کنکور بزرگترین سدی بود که یک دانش آموز را تبدیل به سرمایه علمی کشور یا سرباری برای آینده مملکت می نمود (البته در ذهن آن روزهای ما این تلقی غالب بود و تبلیغات هم همین را القا می کرد).

خلاصه آن سال ها چگونه گذشت بماند اما جلسه کنکور مرحله اول برای من یاد آوری خاصی دارد دوست عزیزم کاوه که الان در یکی از کشورهای غربی در حال زندگی است شب قبل کنکور خوابی دیده بود که من در همان رشته هوافضای دانشگاه مالک اشتر که می خواهم و خودش هم در رشته مکانیک دانشگاه صنعتی (اصفهان) قبول شده، صبح درب حوزه امتحانی همدیگر را دیدیم و آن خواب  را برای من تعریف کرد و بر آرامشی که آن روزها بیشترش را مدیون آقای مسگر زاده نامی بودیم را بیشتر نمود.

در شروع آن جلسه نظر سنجی را که دادند برای کم کردن استرس مکانی شروع به نوشتن وضعیت جلسه در برگه پشتی آن کردم: "جلسه سرنوشت سازی برای بسیاری از ما هاست استرس در حرکات و سکنات بعضی از ماها کاملا پیداست کاوه در نزدیکی من است و البته من و او شاید آرامترین این جمع هستیم بعضی از شدت استرس مدت هاست موهایشان را کوتاه نکرده اند و این در حالیست که ما به توصیه آقای هنرمند معلم هندسه عزیزمان دو روزیست به بازی و تفریح مشغولیم ....."

دیروز سر جلسه امتحان اما من نفر آخر سالن بودم تقریبا بجز بعضی جوانتر ها هیچکس استرس نداشت و نکته جالب این بود که از موهای پرپشت و ژولیده تقریبا ربع قرن پیش خبری نبود و در عوض از انتهای سالن می شد کله های بسیار روشن و یا گاها نیمه روشن بسیاری را دید!

اولین نکته در هنگام پر کردن نظر سنجی همین بود که در نظرم خیلی خوش آمد

پی نوشت : این روزها در سلمانی از آخرین لحظاتی که آینه را برای دیدن پشت سر می گیرد و دایره کم موی پشت سرم پیدا می شودمتنفرم

رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا

سلام

چهارمین روز از پنجمین ماه سال 81 از قرن چهاردهم هجری در ترتیب خورشیدی، من و همسرجان شدیم زوج و خدا را شکر؛ فردای آن روز میمون و مبارک خدمت یکی از علمای بزرگوار شهر رسیدیم و این البته بیشتر به لطف همسر جان بود (برای سلامتی آن عالم بزرگوار که امروز در بستر بیماری است دعا کنیم)، وقتی به ایشان گفتم کمتر  از دو روز آینده قرار است مشرف شوم به عمره دانشجویی و شنیده ام هرکس در دیدن خانه کعبه 3 دعای مستجاب دارد چه بخواهم فرمودند 3 بار برای خودت و خانواده ات و بستگانت و همسرت و فرزاندان آینده ات عاقبت به خیری بخواه!!

البته بنده جوان آن روز  درک خودم در درخواست را ترجیح دادم و یک بار درخواست ظهور نمودم یک بار به توصیه ایشان عاقبت به خیری خواستم و سومی هم بماند که شخصی ترینش بود.

یکی دو سال گذشته از طریق یکی از وعاظ شهر که از نظرات همان عالم بزرگوار خبر می داد، مفهوم عاقبت به خیری در 5 مرحله زندگی را متوجه شدم و خدا را شکر کردم که در دو 3 مرحله شامل عاقبت به خیری هستیم انشا ءالله و دو سه مرحله باقی مانده البته سخت ترین مراحل زندگی است.(اگر کسی می خواهد به این 5 مرحله آگاهی پیدا کند می تواند به متون منتشره و صحبت های آیه الله مظاهری - که خدا او را حفظ کند- مراجعه کند.)

چند وقت گذشته بیشتر مطالعات آزادم در حوزه تاریخ و در حوزه تاریخ خاص مذهب اسلام و شیعه بوده است. وه که چقدر عاقبت به خیری مهم است چه بزرگانی که لیز نخورده اند.

همیشه فکر می کردم چه آدم های بدی بوده اند، آن‌ها که به سبط اکبر پیامبر یا مذل ... گفته اند، و حال که شرح حالشان را در کتاب شیخ راضی آل یاسین - که حضرت  آقای جانباز با نام صلح امام حسن پرشکوهترین نرمش قهرمانانه تاریخ ترجمه اش نموده اند- می خوانم،  و زمانه شان را درک می کنم؛ تنم می لرزد گویا امروز ما و دیروز ایشان خیلی شبیه شده؛ و وای که اگر من در آن زمانه بودم اگر جزو نامردمانی که به قول امام حسن دنیایشان را جلو رویشان قرار داده بودند نبودم، خدای ناکرده جزو همان مذل گویان می شدم؛ و وای! وای! وای! چه زمانه سختی بوده و چه زمانه خاصی داریم!!!!

و اکنون مدتی است که فقط می گویم  رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ

هرکه دارد هوس راه خدا بسم الله

سلام

دلنوشته

لطفا تا انتها بخوانید بعد قضاوت کنید.

هرکه برای اربعین به کربلا می رود به زیارت خدا می رود،هرکه به سوی حسین قدم بر می دارد به سوی خدا گام بر می دارد.هرکه در این راه خرج می کند در راه خدا خرج می کند، هرکس عمرش را در این راه خرج می کند در راه خدا خرج کرده است.

هرکس خدایش را گم کرده است قصد زیارت اربعین کند.

حتی اگر نمی تواند سفر برودقصد کند، قصد اعم از عمل است.

زائر چون قصد سفر می کند زائر است، و تا باز می گردد هنوز زائر است، و تا هنوز از خانه بیرون نیامده زیارت مقبولش اتفاق افتاده؛ البته که به شرط معرفت*.

زائر بعد از این  زیارت مقبول کجا می رود؟ حرم ها را نشانه از کیست که او زیارت نکرده؟ چرا بر نمی گردد؟

آری زائر حسین از اینجا به بعد زائر خداست، قطره ای از امت اسلامی که بسوی جلوه گاه نور الهی در مضاجع شریف می رود و خودش بیشتر از همه می فهمد که دیگرنجف و کربلا و کاظمین و سامرا مساکن برکه الله1 و محل های معرفه الله هستند2، زیارت مضاجع شریف یعنی دیدن منارا فی البلاد3 و می بیند که ارکان توحید4 دلالتش کرده اند بر صراط اقوم 5،پس شهادت می دهد که :

أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ کَمَا شَهِدَ اللَّهُ لِنَفْسِهِ وَ شَهِدَتْ لَهُ مَلائِکَتُهُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ مِنْ خَلْقِهِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ الْمُنْتَجَبُ وَ رَسُولُهُ الْمُرْتَضَى أَرْسَلَهُ بِالْهُدَى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ وَ أَشْهَدُ أَنَّکُمُ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ الْمَهْدِیُّونَ الْمَعْصُومُونَ الْمُکَرَّمُونَ الْمُقَرَّبُونَ الْمُتَّقُونَ الصَّادِقُونَ الْمُصْطَفَوْنَ الْمُطِیعُونَ لِلَّهِ الْقَوَّامُونَ بِأَمْرِهِ الْعَامِلُونَ بِإِرَادَتِهِ، الْفَائِزُونَ بِکَرَامَتِهِ  6.

از اینجا دیگر در موج جمعیت امت واحده اسلامی فقط خدا را می بیند، و حسین (درود خدا بر اوباد) مگر جز جلوه گاه الهی چیست و کربلا مگر جز محل شناخت الله جای دیگریست؟

و مبادا امت واحده اسلامی را فقط در مسلمانان و شیعیان ببینی که هرکه به ندای حریت پاسخ بگوید جزو امت اسلامی است هرکس هل من ناصر حسین (درود خدا بر اوباد) راجواب گوید  وارد در این امت است و هرکس آزاده است عضو این امت است و از مذهبش نخواهند پرسید که هر آزاده ای را آمادگی اسلام است.

همه خوبان عالم، در پایان این زیارت با شکوهِ زائر  الله، تا خانه اش همراهی اش می کنند و اگر در این راه صدمه ببیند یا دنیای گذرا را ترک کند به سوی دیار باقی همه امت واحده اسلامی از ابتدای تاریخ تا انتها درودش خواهد فرستاد که گام در راه نا تمام همه فرستادگان الهی گذاشته و آنانکه به دیارشان  باز می گردند باید روشن کننده و بصیرت افزای این معنی در دیار خود باشند.



1و2و3و4و5و6 :فرازهایی از زیارت جامعه کبیره

پی نوشت 1: خدا بر درجات شهید حریرچیان عزیز بیافزاید که زیارت جامعه را زیارت هفتگی مان ساخت

پی نوشت 2: هرکه دارد هوس راه خدا بسم الله فرق نمی کند که خدایش را چه صدا می زند ایزد یا هروسپ خدا یا god یا الله یا Dieu یا یا աստված یا Tuhan یا حسینا یا  ....

دیدن فیلم دعوت مردم عراق از زایران ایرانی خالی از لطف نیست ( برای دیدن فیلم  اینجا ر ا ضربه بزنید)


محمد رنجبر یک هفته تا حرکت به قصد زیارت اربعین انشاءالله


*. به توصیه و انتقاد صحیح بعضی دوستانی که مطلب را خواندند، و لطف نموده و تذکر دادند، با توجه به اینکه متنی که قبلا در این جا قرار داشت استنادی نداشت و دلنوشته محض بود، متن را عوض کردم تا دچار خطای بدعت و .... در این متن نشوم؛ و به تناسب یکی دو جای دیگر متن هم البته که تغییر کرده.

ر‌ه‌ش

سلام

این‌که تعدادی مطلب نیمه کاره را رها کنم تا این مطلب را بنویسم چیزی نیست جز آن‌که سر شوق آمده ام.

دی‌شب بالاخره راه‌م خورد به کتاب فروشی فدک و رفت‌م گرفتم‌ش، "ر‌ه‌ش" را می گویم؛ ولی بطور جدی ام‌روزو از بعد از ظهر کتاب را در دست گرفتم و اکنون حدود دو نیمه شب فردا به پایان‌ش رساندم.

کتاب را نیوشیدم،بخاطرش "علا" وار با هم‌سرجان که "لیا"ی خانه مان باشد دعوا کردم و از زیر بار خانه تکانی رهیدم، ولی کتاب م‌را با خود برده بود،پشت هر چراغ قرمزی و در هر پارک دوبلی که برای خرید هم‌سر جان، می جهید بیرون از خودرو، بجای مبایلی هم‌چون دیگران کتاب را در دست می گرفتم و می خواندم ولو به پاراگرافی؛ آن هفته یکی دو نقد علیه کتاب خوانده بودم و آماده‌گی داشتم توی ذوقم بخورد کما این‌که در بازپخش برنامه کتاب خوان که دیده بودم - و البته وقتی هفته بعدش عکس هایی از صف های خرید ره‌ش را در فضای مجازی دیدم تازه فهمیدم بازپخش بوده - از آن تکه ترجیع بندی امیرخانی که" اسب ها از دو روز قبل‌ش سم می کوبانند ...." که در برنامه خواند چیزی سر در نیاوردم و کمی توی ذوقم خورده بود.

همان اول روایت گری از قول "لیا" زن‌-مادر ماجرا چالش بزرگ نویسنده ای مثل امیرخانی است که "قیدار" نوشته "من او" نوشته و وسط "من او" اگر اشتباه نکنم و کمبود حافظه درست یاری کند از شخصیت زنانه‌ای که خلق کرده لج‌ش گرفته و در رمان‌ش هم آورده این لج‌ش گرفتن را. این چالش را به <<زقم من>> - به قول "فرازنده" شخصیت لیبرال بی خیال داستان -سربلند بیرون آمده اگر به وبلاگ لاله و پسرک‌ش سر بزنید یا وبلاگ گولو را بخوانید متوجه خواهید شد که لحن زنانه و مادرانه کتاب حداقل با نظر به این دو وبلاگ کاملا درست از آب درآمده است، زنانی بادغدغه هایی از جنس "لیا" البته لحن زنانه گولویی تر است و رابطه مادر و ایلیا به رابطه لاله و پسرک‌ش ماننده تر است.

از این‌ که بگذریم از آن‌جایی‌که کتاب را دقیقا در همان سال 90 تا 92 که نویسنده در جایی ادعا کرده آن موقع نوشته است‌ش، در شاهین‌شهرِ اصفهان دیده بودم و بر زبان رانده بودم بسیار خودمانی دیدم. این تهران نیست که به این درد #از_جسمش_ببرانید_و_بر_جانش_بخورانید دچار شده، هرجا به هرعلتی مردم روی آور شده اند گویا بر آنجا خوانده شده که #از_جسمش_ببرانید_و_بر_جانش_بخورانید تازه اگر تهران منابعی ندارد تا بر او  چنین بخوانند امثال شاهین‌شهر از مناطق صنعتی اطرافشان از پالایش‌گاه تا نیروگاه تا منطقه صنعتی‌ش غرامت محیط زیست و آلوده‌گی می گیرد آن هم در حد بیش از نیاز شهری اش و چون  پی زیاد بیاید میدان های شهری از دایره بیضوی می شود و پل های 4 میلیارد تومانی را به 40 میلیارد در می‌آورند.

سال 76 تنها دو سری ساختمان بلند در شاهین‌شهر پدیدار بود؛ یک سری همان‌ها که خواب‌گاه های دانش‌گاه بود و صد البته ساخته دست بشر ینگه دنیایی آن‌هم ازقبل از انقلاب و از طبقه چهارم‌ش هم شعله پالایش‌گاه پیدا بود هم همه‌ی شاهین‌شهر در یک نگاه و یک سری هم در بلوار طالقانی بود؛ به نظرم آنها هم شخصی نبود یحتمل آن‌ها هم سازمانی بوده اند، بلندترین ساخت‌مان های آن زمان  شاهین‌شهر حداکثر دو طبقه داشتند و در پس کوچه ها بودند، اکثر ساخت‌مان ها زیربنای 250 به بالا داشتند و گاها 400 و یک‌سری هم 500 و 700 و 1000 متری هم در مخابرات پیدا می شد.

نتیجه را خلاصه کنم که کاری به روی آوری مردم ندارد مدیران شهری به قول رضا امیرخانی کسانی اند و  تصمیم می‌گیرند که خانه‌ی مادربزرگ‌شان تهران نیست... خانه‌ی مادرشان هم تهران نیست... خانه‌ی خودشان هم تهران نبوده است، لاجرم  برایشان هویت شهر به هیچ انگاشته می شود حتی اگر خانه های مادربزرگ و مادر و خودش هم در شهر باشد، ولی با روحیه کلان نگری بیگانه باشند حتی اگر منابع شهری کافی باشد و نعمت به وفور، بازهم بر شهر حکم می کنند که #از_جسم‌ش_ببرانید_و_بر_جان‌ش_بخورانید.



پی‌نوشت1 :رسم الخط این مطلب به احترام رضا امیرخانی مطابق دیدگاه اوست

پی‌نوشت2 :وسط نوشتن این مطلب شب گذشته خوابم برد لاجرم امشب ادامه دادم و از ترس خواب رفتن مجددبه زینت خودسانسوری طبع آراسته ام

پی‌نوشت3 :علای وجودم بدجوری برای ابراز وجود خوشحالی می کند

شادی افزای هر بیننده

سلام

 مدت ها بود از لحاظ عقیدتی قانع نمی شدم که ضریح بوسیدن یا دست انداختن در ضریح اثر خیلی خاصی داشته باشه اگرچه در حرم حضرت معصومه و یکی 2 بار زیارت های قبلی عتبات امکانش بود و تجربه هم کرده بودم، ولی می گفتم: آدم باید با دلش و چشم دلش بره زیارت، تازه اگر گاهی دلم قیلی ویلی می رفت برای عتبه بوسی و دست انداختن به ضریح فوقش می رفتم جلو بدون اینکه بخواهم زایری را از حال خودش خارج کنم از گوشه و کنار سعی کم تلاشی می کردم و به حال اون هایی که ضریح را می بوسند و در این قید و بندهای عقیدتی و شبه اخلاقی من نیستند رشک می بردم.

ولی دلم راضی نمی شد با هر تلاشی به این مقصد برسم همیشه می گفتم صاحبخونه حواسش هست اگر راه باز نمیشه باید دید"برون در چه کردی که درون در درآیی" بخصوص یکی دو سفر اربعین و اخلاق زیارتی اربعینانه عراقی ها دیگه سفت و سخت دلم را راضی کرده بود که یا تو برون در چه کردی یا اثری که بر این کار هست بیشتر از صحبت و مناجات و زیارت نمی تونه باشه.

امسال اما اقا مَهدی قصد کرده بود چفیه اش را همه جا تبرک کند و لذا همه جا تقریبا بردمش و رفت جلو و تبرک کرد شنیده بودم حرم کاظمین خیلی خلوت است قصد کرده بودم اونجا چنگ بزنم به دامان حضرات کاظمیین ولی شلوغ بود با آنکه چند بار رفتیم ولی همیشه شلوغ بود و نمی شدالبته که شلوغی در حد حرم ها در نجف و کربلا و مشهد نبود ولی برای همون مقدار هم باید فشار می آوردیم به هم وطنی یا همکیشی تا بتوان چنگ زد و لذا به تبرک چفیه آقا مهدی بسنده کردیم.

اما سامرا چیز دیگری بود در وقت خاصی در حال خوف و رجا از زیارت یا عدم زیارت رسیدیم،‌ بین 2 شلوغی بزرگ؛ با توجه به آنکه با برادرم بیرون قرار گذاشته بودیم محبت حضرات عسگریین شامل حالمان شد مهدی را بردم داخل و محسن هم بر دوشم بود جلو ضریح عجیب شلوغ بود رفتم به سمت گوشه پشت سر تا در آن زاویه که معمولا خلوت تر است مهدی بتواند تبرک کند چفیه اش را، ناگهان متوجه شدم قسمت پشت سر آن هم پنجره ای که از آن می شد داخل ضریح را نگاه انداخت خلوت است و انگار نه انگار که اینهمه شلوغی اطرافش اس،‌ رفتم و این بار به دامن حضرت امام حسن عسگری چنگ زدم،

و ... دیگر واقعا دلم نمی خواست و انگار نمی توانست جدا شود،‌و وصفش مشکل است و اگر قرار بیرون حرم و غرغرهای آقا محسن نبود دلم کنده نمی شد.

هنوز در کامم شیرینی آن چنگ زدن مزه می کند و دلم طلب اینگونه چنگ زدن در دامن ائمه را می خواهد.

خدا نصیبتان کند.

امسال تمام روز ولادت امام حسن عسگری و دو شب قبل ترش حتی به مرور آن خاطره خوش گذشت.

خدایا شکرت

عکس نوشت : آقا مهدی در عکسی باحرم حضرات عسگریین در یکی از زیبا ترین شهرهای عالم