دست پیچ

دست پیچ

قبل از دوران مجازی شدن عکاسی برای تمرین یکسری فیلم سیاه و سفید با حساسیت ۲۰۰ بود که کارخانه ای نبود معمولا دست ساز بود و با مشقت تولید می شد که بهش میگفتن دست پیچ
دست پیچ

دست پیچ

قبل از دوران مجازی شدن عکاسی برای تمرین یکسری فیلم سیاه و سفید با حساسیت ۲۰۰ بود که کارخانه ای نبود معمولا دست ساز بود و با مشقت تولید می شد که بهش میگفتن دست پیچ

سلام

کسی مغز شویی سراغ نداره!

ترجیحا تمام خودکار بدون دخالت دست!!

ضمنا صفر شویی هم داشته باشد.


آرامش

سلام

نمی دونم چرا می نویسم در این مدت مطالب زیادی  برای نوشتن داشتم که ننوشتم ولی امروز واقعا برا ی آرامش می نویسم امتحان فردا سخت و گنگ است و گاهی به خواندن و فهمیدن خوشحال می شوم و گاهی به نفهمیدن ناامید. 3 هفته ای است که در این وضعم و امیدوارم شنبه آینده بعد از آخرین امتحان آرامش را باز یابم دایم در خوف و رجا از این ترم آخرم و خدا می داند...

پیروزی شیرین والیبال کمی حال خوشی بهم داد که گفتم بنویسم

گفته بودم ...!

سلام

ایام تعطیلات نوروز رفته ایم باغ یکی از آشنا ها بعد از ظهر که داریم بر می گردیم مادربزرگ آقا محسن و داییش همراهمون هستند و آقای ته تغاری فرصت را غنیمت گرفته و پریده بغل همسر جان صندلی جلو؛ طبیعتا ورجه و شیطنت می کند و مادرش هم تذکر می دهد که "مادر خسته ام کمتر شیطونی کن"

آقا محسن ناگهان رو می کند به من و می گوید "بابا برو یک خانمی را بیار کمک مامان روزها کار خونه را بکنه و غذا هم بپزهتا مامان خسته نشه!" در حال رانندگی با اخم نگاهش می کنم و تذکر می دهم بچسبد بغل مامانش و جلوی آینه بغل مرا نگیرد.

همسر جان با لبخند معنی داری که تحویل من می دهد به آرامی می گوید "مادر هرکی هرجا کار می کنه باید بهش پول داد به نظرت چقدر باید به یک چنین خانمی بدهیم؟"

- "همه پول های بابا"

- "پس برای خرید خونه چکار کنیم؟"

محسن به فکر می رود و بعد از چند لحظه می گه "خوب یک جوری بیاریمش که نخواهیم پول بدیم"

خودرو آماده برای انفجار خنده است و در سکوت پیش از آن همسرجان می گوید "مثلا چه جوری؟ کی میاد بدون پول خونه ما کار کنه؟"

- "خوب مثل شما یکجوری که نخواهیم پول بدیم ولی بیاد کمک شما ... "

و خودرو منفجر می شود.

یک اتفاق جالب

سلام

امسال پیامک های تبریک سال نو که به بنده رسید از سه حال خارج نبود

1- شماره فرستنده به نام ذخیره شده بود و البته بیش از 90 درصد موارد فرستنده نامش را انتهای پیام اضافه کرده بود

2- شماره فرستنده را به نام ذخیره نکرده بودم (یا البته در تغییر گوشی از دست رفته بود) و نویسنده هم نامش را در انتها ی پیام اضافه نکرده بود

3- یک پیامک استثنایی که نامش ذخیره نبود ولی دوست عزیز نامش را اضافه کرده بود و مایه خوشحالی شد.

مورد اول و سوم خیلی چیز خاصی نیست مورد دوم جالب بود و در بعضی موارد برای پیدا کردن دوست فرستنده بعد از زنگ زدن با خجالت از نشناختن مجبور شدم نامش را هم بپرسم.


نتیجه اخلاقی:  لطفا پایین پیامک تبریک عید اسمتان را بنویسید تا دفتر تلفن طرف مقابل هم کامل شود!


اقتصادمقاومتی ، اقدام و عمل

سلام

توی یکی از جلسات طولانی و بدون نتیجه  استراتژی سازمانی وقتی اعضای جلسه به یک بحث پیچیده وبدون قانع کننده کامل می رسند آقای "دکتر" که از سر در گمی جلسه خسته شده بود پرسیده بود که "مسئول این جلسه کیه؟"

آقای خنده رو که اتفاقا کنار دست آقای دکتر نشسته بوده میگه "بنده هستم"

آقای دکتر : "پس چرا چیزی نمی گید؟"

آقای خنده رو: "دارم از صحبت های دوستان استفاده می کنم"



آقای دکتر : " استفاده بسه آقا کمی هم کار کنید"



پی نوشت: البته حق دارید بگید روی ستون گفت و شنود فلان روزنامه را سفید کردی ولی خوب این یک اتفاق کاملا واقعیه

جهت تفسیر آیه مبارکه 21 سوره محمد (صلوات الله علیه)

هرچه پیش آید خوش آید

سلام!

با کمک همسر جان و مرور حرف های دوساعته در موضوعات مختلف یادم آمد چه می خواستم بنویسم.

اینکه ترم پیش 1 فصل کتاب را که باید ارایه دهیم انتخاب کردیم و نماینده عزیز فرمودند قبلا انتخاب شده و رعایت حال شما پیرمردها نشده، بعد بیای از بین مانده ها یکی از سخت ترین هاش را برداری وقتی بخونی بفهمی چقدر ساده و رونه خیلی کیف داره بخصوص که گروهت یکی از بالاترین نمره های ارایه بشه و همه از سخت بودن فصل هاشون بنالن بخصوص اون ها که همون فصل مورد نظرت را انتخاب کرده اند و بعد بفهمی خدا خواسته بود تو دردسر نیفتی!

اینکه این ترم تکلیف خاص استاد را که ساعت 12 شب نماینده ایمیل کرده، ساعت هفت و نیم زنگ بزنی به نماینده بگی موضوع فلان که من چند سال پیش کار کردم مال من، اونم بگه محمد جان شرمنده خانم فلانی - که از برادر کوچکت کوچکتره - صبح ساعت 7 پیامک داده گفته بزار برای من یکی دیگه انتخاب کن، سر بی حالی ولش کنی بگی نماینده جان آخرین موضوعی که موند مال من و بعد 1 هفته موضوع را گوگل کنی ببینی کلی مطلب هست آماده، پیش خودت بگی خوب شد حالش را نداشتم اون موضوع را از آرشیو بکشم بیرون تازه دیدم  روی اون مدیریتی  و انسانی نبود مهندسی مطالعه اش کرده بودم هم خیلی کیف داره بخصوص که موضوع جذابه و ازش خوشم آمده.


پی نوشت: گویا هنوز معضل پ و ژ در تایپ فارسی حل نشده صبح ها سر کار هرچی تایپ می کنم برعکسه هی باید اصلاح کنم، تا میام عادت کنم و یادم بمونه گزارش های احتمالی بعد از ظهر بی دردسره؛ میام خونه حالا تایپ های آخر شب بی دردسره بخصوص که موضوع تکلیف به این دو تا حرف وابسته باشه! چرخه جالبیه هرجور هم نحوه کیبورد را عوض می کنم کلا حاضر نیستند برن سر یک جا بشینند.

پی نوشت تر: سر کار هم وقتی توی کارگاه ها گاها یک چیزی را باید تایپ کنم معضل هست کما کان!

یادم رفت!

سلام!

یک مطلب جالب داشتم که می خواستم بنویسم با همسرجان در موردش و در حواشی اش صحبت کردم تا روشن تر بشود.

الان هرچی فکر می کنم یادم نمی آید چه بود همسر جان هم همینطور.

خانوادتا آلزایمر داریم.


پی نوشت : همسر جان به این دلیل یادش نمی آید که بهش نگفتم قراره این را بنویسم و الان هم هی ازش می پرسم چی بود که قرار بود در موردش بنویسم باهم صحبت کردیم اونم می گه نمی دونم!

پی نوشت تر: رفتم عکس آلزایمر را گوگل کردم به قصد پیدا کردن عکس تبلیغاتی فیلم آلزایمر محمد رضامعتمدی به عنوان عکس مطلب آنقدر عکس های زیبا و با مفهوم آمد سختم شد تا این عکس را انتخاب کردم

سر یک ساعتی که حدودا نیم ساعت دیگه باشه!

سلام!

این جمله از قرار گذاشتن یکی از شخصیت های شهرزاد در قسمت 16 - که اخیرا مشاهده شد - به عمد (احتمال قوی تر) یا برای شبیه سازی گفتگو های دوره پسا! رضا خانی (احتمال ضعیف تر) در این فیلم عنوان می شود و دارد قسمت وقت شناسی فرهنگ زمانی ما را نشان می دهد دقیق ترین قرار هایمان حدودی است و تلرانس نیم ساعته داره تازه این که مال 5 تا 6 دهه پیش است در پرواز هواپیما که همه جای دنیا برای 1 دقیقه اش برنامه ریزی می کنند و دیر و زود رسیدن اش می تواند یک فرودگاه را بهم بریزد هم همین است!

در قرار های روزمره که البته خودم در این مورد جزء شاخص ها هستم که نگو و نپرس شخصا ساعتی که قرار می گذارم را بسته به مسیر ومکان و شخص از یک ساعت تا 10 دقیقه زودتر برنامه ریزی می کنم و نهایتا هم خیلی بعید سر وقت به قرار مذکور برسم.

چقدر خسته ام دو هفته گذشته را به فضای ملتهب مجازی سر نزدم و البته خوب یکی 2 تا پروژه درسی روی دستم مانده است و من بدلیل سر نزدن به فضای مجازی ترس از شبکه پیدا کرده ام دعا بفرمایید این ترس بریزد.

بانوی جنگ نرم

سلام

دیشب از کلاس که فارغ شدم  آمدم سرسرا، تلویزیون روشن بود و مجری برنامه تازه شروع شده داشت سلام برنامه را می داد؛ خواست تبریک زادروز حضرت زینب را بدهد کلماتش ناگویا بود اسوه صبر و استقامت و .... به دلم نچسبید هم گویا نبود هم طرف نتوانست حق همین کلمات را ادا کند سخنش به دلم ننشست به فکر رفتم این بانوی مکرمه را چگونه در یک عبارت می توان گنجاند اصلا این خانواده چه 5 تن آل عبا باشند چه دختر دردانه حضرات خورشید و ماه  در یک عبارت نمی گنجند .

هرچه گشتم یک عبارت برای توصیف این بانو نیافتم در واقعه کربلا که نگاه کردم دیدم نقش جنگ نرمی ایشان در کنار صبر و استقامت و همه دیگر خصوصیات شاخص است شاخص و اثر گذار.

از دید من همه کارهای این بانو شاخصی از جنگ نرم است چه ندای فرار به صحرا باشد یا نماز شب بعد ازاین مصیبت عظیم، چه تیمار داری از امام در بند شده یا خطبه علی وار در پیش چشم دشمن و رودر روی او خواندن، نتیجه اش هم می شود پشیمانی یزید از عمل انجام شده و درخواست راه توبه کردن.

عمه است نمی تواند تنهایی برادر زاده را ببیند، دارد برایش نیرو تربیت می کند.

عربی در میان مسلمانان!!

سلام

آقا محسن مسئول خودخوانده پذیرایی بعد از چایی شده اند! رفته اند سر قفسه تنقلات آشپزخانه (همون کابینت) و دارند محتویات را عرضه می کنند می رسند به گز 2 عدد است صدا می کنند که "فقط 2 تا است چکار کنم؟"، همسر جان: "همان را بیاور تعارف کن "، حالا آقا محسن با دو عدد گز در یک بشقاب و دستانی لرزان و چشمانی که بزور میان بشقاب لرزان و معلق در هوا و مسیر روبرو تا کرسی وسط اتاق، وارد می شود. به زحمت به سلامت بشقاب را روی کرسی می گذارد همسر جان در حال کوک زدن چادر زهرا خانم گلم میگه "خوب حالا چکار باید بکنی؟" آقا محسن محسنم با یک تبختر و برق شیطنتی در چشم می گوید "به بزرگترها تعارف می کنیم اگر کسی نخواست خودم می خورم" موج خنده در خانه به راه است همسر جان می پرسد "یعنی الان به ترتیب به کیا باید تعارف کنی؟" و مسلما قصدش یادآوری بزرگتر بودن زهرا و مهدی و لزوم احترام به برادر و خواهر است؛ آقا محسن نگاهی به جمع می کند و مشخصا در حال محاسباتی است که زهرا و مهدی را به نحوی از دایره بزرگتر ها جدا کند.

آقا محسن با حرکت سریع سر انگار جواب را یافته باشد می گوید "اگر بزرگتر ها نخوردند این 2 تا را بین بچه ها تقسیم می کنیم" همسر جان سوال قبل را تکرار می کند؛ آقا محسن سری می چرخواند و می گوید "اول باباجان، اممم....بعد بابا، بعد مامان جان و بعدهم شوما"به شلیک خنده بعدش و ماجراهایش دقت نمی کنم دارم محاسبه می کنم از میان اجدادی که از میان اعراب بوده اند با محاسبات نسلی و ژنتیکی این ژن مرد را مطلقا بر زن ترجیح دادن در چند درصد از خانواده های مرتبط می تواند بروز کند و در میان محاسبات می رسم به عددی بسیار کوچک به نسبت تعداد کل خانوار و توالی ژنتیکی و ....

خداییش حاضر جوابیش را از 2 تا باباجانش ارث برده، اما این ژن مرد را مرجح مطلق دانستن که شواهد زیاد دیگری هم دارد را با این همه تلقینات نسلی و اجتماعی نمی دانم از کجا آورده