دست پیچ

دست پیچ

قبل از دوران مجازی شدن عکاسی برای تمرین یکسری فیلم سیاه و سفید با حساسیت ۲۰۰ بود که کارخانه ای نبود معمولا دست ساز بود و با مشقت تولید می شد که بهش میگفتن دست پیچ
دست پیچ

دست پیچ

قبل از دوران مجازی شدن عکاسی برای تمرین یکسری فیلم سیاه و سفید با حساسیت ۲۰۰ بود که کارخانه ای نبود معمولا دست ساز بود و با مشقت تولید می شد که بهش میگفتن دست پیچ

فایفر


سلام

چندشب پیش در راه  میگه "بابا رسیدیم خونه فایفرت رو روشن کن عکس گرفتم برات ببین!"




پی نوشت : فایفر تجمیع شده وای فای و وایبر است

من دلواپسم

سلام

منم دلواپسم

من دلواپس دو قطبی شدن جامعه هستم.

من دلواپس جنگ و جدال در جامعه به بهانه بیانیه خوب یا بد هستم.

من دلواپسم نکند دشمن نتیجه ای که قصد دارد بگیرد ایجاد تفرقه در جامعه باشد.

من دلواپس کم رنگ شدن خط قرمز های رهبری ام چه 190000 سو کار هسته ای، چه توافق یک مرحله ای، چه وحدت جامعه.

من دلواپس اینم که منتقدان را تحقیر کنند خلاف حکمت عمل کنند1.

من دلواپس اینم نکند منتقدان تقوی را در انتقاد رعایت نکنند، نکند خدمات و زحمات را ندیده بگیرند2.

من دلواپسم به جای انتقاد دوجانبه، به هم اهانت نکنیم3.

من دلواپسم پس انتقادهای تند دیگرنشود به هیچ مسئولی اعتماد کرد4.

من دلواپسم در مذاکرات بیش از آنچه باید، کوتاه آمده باشیم.

من دلواپسم یادمان برود از تیم مذاکرات تشکر بکنیم.


1و2و3و4 اشاره به بیانات رهبری در حرم مطهر رضوی

فدا ها ابوها

سلام

می دونم ایام شادی زادروز مادر امت است و نباید تلخ نوشت ولی وقتی مادرها قلب همه اند مادر ها مغز زندگی اند، زندگی بی مادر آدم رو به تلخی می کشونه.

ببخشید اگر یک مادر ببینه فرزندانش دارند خطا می کنند چه جوری بیدارشون کنه تا آدم بشوند، اگر مادر یک امت ببینه به پدر امت داره توهین میشه، اگر ببینه  بابت خطاکاری بچه شیطونای امت چه بلایی سر یک امت میاد، چه تفرقه ای ایجاد میشه، چه کشتارهایی، چه کج فهمی هایی چه ... ؛ آیا حق نداره بخواهد امت آدم بشوند، آیا این مادر حق نداره تا وقتی امت آدم نشدند و دست از کج روی بر نداشتند بگه قبرم مخفیه؟ بگه بی مادری را بچشید؟  البته این کارش یک تنبههِ نه تنبیه، از مادر تنبه صادر میشه نه تنبیه.

قلبی که مغز است

سلام

در ابر رسانه های تعاملی (همان تله اسکرین های پیشرفته  رمان ۱۹۸۴ جرج اورول) یک آدرس از فیلمی آمده بود به شرح زیر:

" این ویدئو را ببین و اگر ۱% حالت عوض شد این را با تمام کسایی که میشناسی به اشتراک بگذار http://www.aparat.com/v/9egvo"

پس از دانلود فیلم، عصر در خانه پدری دادم برادرم - که بابا را تازه برده بود طب سوزنی و آورده بود - مشاهده کند طبیعتا با فضای ذهنی پزشکی که درگیرش بود نگاه می کرد، کمی که از فیلم گذشت گفت: "منظورش قلبه؟" گفتم: "نگاه کن می فهمی!" چند ثانیه بعد گفت: "مغزه؟ حتما یا مغزه یا قلبه؟" از نگاهم فهمید باید ادامه بده .... .

راست گفت مادرها قلب همه اند مادر ها مغز زندگی همه اند


مردی که ندونه پر کلاش چیه مرد نیست

سلام

شنبه طبق عادت کارمندان تنبل 2 هفته تعطیل، علی رغم آنکه شب زود خوابیدم بازهم به سرویس نرسیدم، خلاصه BRT و تاکسی تنها راه رسیدن به کار بود. در تاکسی راننده که با توجه به مسیر حدس می زد در کار با مواد اولیه خارجی سر و کار دارم با یک لحن ویژه ای پرسید " آقا! حالا که توافق شده!! و تحریم ها را برداشتند!!! قیمت فلزات چی میشه؟ میاد پایین؟" البته چشم های من چهار تا شد، دقیقا عین کارتون ها، ولی با خونسردی پرسیدم:" چطور ؟"، فهمیدم قصد خرید میلگرد برای تکمیل ساخت خانه ای که برای پسرش می سازد دارد. فارق از جواب اقتصادی که بهش دادم، گفتم: "آقا گیرم تحریم ها را هم برداشتند، گیرم قیمت فلزات و مواد اولیه مورد نیاز کمتر شد و زودتر بدستمون رسید، مهم اینه که اراده برای تبدیل و ارزش افزوده در داخل روش باشه، وگرنه جنس خارجی از بهترین نوعش را وارد می کنیم و اروپایی ها اعتراض می کنند چرا به آمریکا فحش می دید ولی سطح تجارت تون با آمریکا بیشتر از ماست و این وسط کارگر ایرانی بدبخت میشه۱؛ گیرم تحریم را برداشتند مشکل دان مرغ و تولید محصولات کشاورزی استراتژیک که کاری به خارجی ها ندارد، مشکل از خودمون است، که نمی دانیم در درون چه داریم و چه می خواهیم"

اگر ملتی غذایش و پوشاکش را دیگری تامین می کند نباید انتظار آزادی از دست دشمنش را داشته باشد.




۱ خودتون بگردید کی این اتفاق افتاده  نخواهید زبان سرخ و سر سبز بشود

عنوان نوشت: یک قسمت از سخن خاله سارا خطاب به مراد بیگ در سریال روزی روزگاری

برنامه ریزی و نتیجه گیری


سلام

اول: روز چهارم فروردین برای کاری که بعدا در موردش یک پست خواهم نوشت، می خواستم برم بیرون که پسر بزرگترم گفت منم میام، برای اون کار باید حدود ۳ کیلومتر پیاده می رفتم و همان قدر هم بر می گشتم، با هر آنچه آنروز اتفاق افتاد، رفتیم و برگشتیم؛ در راه برگشت آنچه کمک کرد پسرم که خسته بود همراهی کند، قول خرید بستنی بود که در اواخر راه برایش خریدم، و البته وقتی رسیدیم منزل طبیعتا پز دادن به خواهر و برادر کوچکتر (آقا محسن)

دوم: دو سه روز بعد می خواستیم بریم جایی که بابا جان مصطفی (پدر خانم) اعلام نیامدن نمود و در آخر گفت "اگر خواستم بیام پیاده میام" البته آقا محسن بلافاصله اعلام کردند "من پیش باباجان می مانم!" بابا جان نیامد و بعدا معلوم شد آقا محسن غر بستنی زده اند.

آخر: امروز می خواستم برم برای بچه ها با  عیدی هاشون حسابی در قرض الحسنه محلی (در حدود ۱۵۰ متری خانه) باز کنم، خسته از راه آمدم و با عجله داشتم می رفتم که آقا محسن پرسید: "پیاده می ری بابا" منم گفتم: "بله" ... وقتی برگشتیم در آسانسور دیدم چپ چپ نگاه می کند گفتم: "چیه بابا" گفت: "پس چرا برای من بستنی نخریدی" با تعجب گفتم: "بستنی!" بله برنامه ریزی جواب داد ماجرای خریدن بستنی بماند شاید وقتی دیگر.







مثبت اندیشی

سلام 

امروز دقیقا همان فردایی که از آذر ۹۲ تا حالا طول کشیده و منتظرش بوده ایم نیست اما یک اتفاق مهم در راه همان فرداست یک بیانیه صادر شده که مفاد مهمی در درونش گنجانده شده می توان منفی به آن نگاه کرد و یا خیلی مثبت اما با توجه به عدم آشنایی شخصی با حقوق بین الملل ترجیح می دهم تا زمان موضع گیری سید علی فقط مثبت نگاه کنم.

۱- دشمن برای اولین بار رسما حق غنی سازی ما  را می پذیرد.

۲- تعداد ۱۹۰۰۰۰ سو مورد نیاز ایران گویا در توافق دیده شده.

۳- حتی داشتن راکتور آب سنگین هم برای ایران منع نشده.

۴- مهمترین چیزی که در حوزه فرهنگ سیاسی اتفاق افتاد، تشکر دکتر ظریف از همه قبلی ها و سهیم دونستن همه آنهایی بود که در دوره های قبلی هم در این زمینه زحمت کشیده بودند.

 در اینجا فارق از نتیجه مثبت یا منفی از تلاش های آقایان ظریف، عراقچی، صالحی و همه آنهایی که در این راه برای سربلندی ایران تلاش می کنند تشکر می کنم.













دست پیچ

سلام چند وقتی بود با خواندن وبلاگ های خوبی که بعدا معرفی می کنم تصمیم گرفته بودم یک وبلاگ ایجاد کنم و از این ظرفیت دنیای مجازی استفاده کنم، البته انگیزه قوی است ولی هنوز راهبرد کلانی برای خودم مشخص نکرده ام.

امشب یا بهتر است بگویم سحر امروز پنجشنبه سیزدهم فروردین ۹۴ در پی بی خوابی ناشی از پرسه در دنیای مجازی ناگهان دل را زدم به دریا وارد بلاگ اسکای شدم قوانین را مطالعه کردم و ثبت نام!! به همین راحتی! اما اسم وبلاگ چی باشه؟ اولین چیزی که وقتی بهش می رسی اگر قبلا فکر نکرده باشی ثبت نام را به بیش از ۲ دقیقه می رساند!! حالا هم که این جدا کننده پاراگراف معضل این تازه کار شده ...- - - ... - - - !!

الغرض با فکر کردن در خاطرات سعی کردم یک اسم متناسب و تقریبا انحصاری برای این وبلاگ پیدا کنم در مرور خاطرات البته به کلاس عکاسی دانشگاه و مشقت های تهیه فیلم دست پیچ رسیدم، در جستجوی گوگل خان هم در یکی دو صفحه اول بیشتر دست پیچ های خوراکی بود و تبلیغ همان فیلم ها و این یعنی احتمالا هیچ عکاسی قبلا این نام را برای وبلاگش نپسندیده و هیچ آشپزی تخصصش در دست پیچ را با دیگران تحت این نام به اشتراک نگذاشته؛ طبیعتا با تجربه قبلی خاطره نویسی (که فعلا تنها راهبرد موجود است) و فضای مجازی این نام معنی خاصی را برایم تداعی می کند نمی دانم برای شما هم معنی دارد یا نه؟


پی نوشت: با توجه به بی تجربگی وبی راهبردی مزمن، اینجا یک وبلاگ کاملا فعال نخواهد بود
پی پی نوشت: گویا مشکل پاراگراف حل شد پیام داده شده تا اطلاع ثانوی کان لم یکن تلقی گردد