سلام
یادمه سال 75 که بابا رفته بودند حج ما سر به سر حسین (داداش المپیادیمون) می گذاشتیم و می گفتیم "بابا کچل برمیگرده؛ کچل!" حسین که 3 سالش بود با حرص می گفت "نع هرکی کچل بشه بابای من کچل نمیشه"
خلاصه 35روزی این بازی ما با حسین بود و هرچی خاله که زحمت ما را می کشید ما را دعوا می کرد، ما به خرج مون نمی رفت؛ من و علی و رضا حداقل روزی یکبار جدا جدا این جملات را با حسین تکرار می کردیم
حالا آقا محسن از مشهد برگشته و بابا و من و علی و رضا و حسین بهش می گیم "مش محسن"اونم با حرص میگه "مشتی خودتونین من آقا محسنم"
البته خواهر و برادر گرامی ایشون جای خود دارند!!