دست پیچ

دست پیچ

قبل از دوران مجازی شدن عکاسی برای تمرین یکسری فیلم سیاه و سفید با حساسیت ۲۰۰ بود که کارخانه ای نبود معمولا دست ساز بود و با مشقت تولید می شد که بهش میگفتن دست پیچ
دست پیچ

دست پیچ

قبل از دوران مجازی شدن عکاسی برای تمرین یکسری فیلم سیاه و سفید با حساسیت ۲۰۰ بود که کارخانه ای نبود معمولا دست ساز بود و با مشقت تولید می شد که بهش میگفتن دست پیچ

ر‌ه‌ش

سلام

این‌که تعدادی مطلب نیمه کاره را رها کنم تا این مطلب را بنویسم چیزی نیست جز آن‌که سر شوق آمده ام.

دی‌شب بالاخره راه‌م خورد به کتاب فروشی فدک و رفت‌م گرفتم‌ش، "ر‌ه‌ش" را می گویم؛ ولی بطور جدی ام‌روزو از بعد از ظهر کتاب را در دست گرفتم و اکنون حدود دو نیمه شب فردا به پایان‌ش رساندم.

کتاب را نیوشیدم،بخاطرش "علا" وار با هم‌سرجان که "لیا"ی خانه مان باشد دعوا کردم و از زیر بار خانه تکانی رهیدم، ولی کتاب م‌را با خود برده بود،پشت هر چراغ قرمزی و در هر پارک دوبلی که برای خرید هم‌سر جان، می جهید بیرون از خودرو، بجای مبایلی هم‌چون دیگران کتاب را در دست می گرفتم و می خواندم ولو به پاراگرافی؛ آن هفته یکی دو نقد علیه کتاب خوانده بودم و آماده‌گی داشتم توی ذوقم بخورد کما این‌که در بازپخش برنامه کتاب خوان که دیده بودم - و البته وقتی هفته بعدش عکس هایی از صف های خرید ره‌ش را در فضای مجازی دیدم تازه فهمیدم بازپخش بوده - از آن تکه ترجیع بندی امیرخانی که" اسب ها از دو روز قبل‌ش سم می کوبانند ...." که در برنامه خواند چیزی سر در نیاوردم و کمی توی ذوقم خورده بود.

همان اول روایت گری از قول "لیا" زن‌-مادر ماجرا چالش بزرگ نویسنده ای مثل امیرخانی است که "قیدار" نوشته "من او" نوشته و وسط "من او" اگر اشتباه نکنم و کمبود حافظه درست یاری کند از شخصیت زنانه‌ای که خلق کرده لج‌ش گرفته و در رمان‌ش هم آورده این لج‌ش گرفتن را. این چالش را به <<زقم من>> - به قول "فرازنده" شخصیت لیبرال بی خیال داستان -سربلند بیرون آمده اگر به وبلاگ لاله و پسرک‌ش سر بزنید یا وبلاگ گولو را بخوانید متوجه خواهید شد که لحن زنانه و مادرانه کتاب حداقل با نظر به این دو وبلاگ کاملا درست از آب درآمده است، زنانی بادغدغه هایی از جنس "لیا" البته لحن زنانه گولویی تر است و رابطه مادر و ایلیا به رابطه لاله و پسرک‌ش ماننده تر است.

از این‌ که بگذریم از آن‌جایی‌که کتاب را دقیقا در همان سال 90 تا 92 که نویسنده در جایی ادعا کرده آن موقع نوشته است‌ش، در شاهین‌شهرِ اصفهان دیده بودم و بر زبان رانده بودم بسیار خودمانی دیدم. این تهران نیست که به این درد #از_جسمش_ببرانید_و_بر_جانش_بخورانید دچار شده، هرجا به هرعلتی مردم روی آور شده اند گویا بر آنجا خوانده شده که #از_جسمش_ببرانید_و_بر_جانش_بخورانید تازه اگر تهران منابعی ندارد تا بر او  چنین بخوانند امثال شاهین‌شهر از مناطق صنعتی اطرافشان از پالایش‌گاه تا نیروگاه تا منطقه صنعتی‌ش غرامت محیط زیست و آلوده‌گی می گیرد آن هم در حد بیش از نیاز شهری اش و چون  پی زیاد بیاید میدان های شهری از دایره بیضوی می شود و پل های 4 میلیارد تومانی را به 40 میلیارد در می‌آورند.

سال 76 تنها دو سری ساختمان بلند در شاهین‌شهر پدیدار بود؛ یک سری همان‌ها که خواب‌گاه های دانش‌گاه بود و صد البته ساخته دست بشر ینگه دنیایی آن‌هم ازقبل از انقلاب و از طبقه چهارم‌ش هم شعله پالایش‌گاه پیدا بود هم همه‌ی شاهین‌شهر در یک نگاه و یک سری هم در بلوار طالقانی بود؛ به نظرم آنها هم شخصی نبود یحتمل آن‌ها هم سازمانی بوده اند، بلندترین ساخت‌مان های آن زمان  شاهین‌شهر حداکثر دو طبقه داشتند و در پس کوچه ها بودند، اکثر ساخت‌مان ها زیربنای 250 به بالا داشتند و گاها 400 و یک‌سری هم 500 و 700 و 1000 متری هم در مخابرات پیدا می شد.

نتیجه را خلاصه کنم که کاری به روی آوری مردم ندارد مدیران شهری به قول رضا امیرخانی کسانی اند و  تصمیم می‌گیرند که خانه‌ی مادربزرگ‌شان تهران نیست... خانه‌ی مادرشان هم تهران نیست... خانه‌ی خودشان هم تهران نبوده است، لاجرم  برایشان هویت شهر به هیچ انگاشته می شود حتی اگر خانه های مادربزرگ و مادر و خودش هم در شهر باشد، ولی با روحیه کلان نگری بیگانه باشند حتی اگر منابع شهری کافی باشد و نعمت به وفور، بازهم بر شهر حکم می کنند که #از_جسم‌ش_ببرانید_و_بر_جان‌ش_بخورانید.



پی‌نوشت1 :رسم الخط این مطلب به احترام رضا امیرخانی مطابق دیدگاه اوست

پی‌نوشت2 :وسط نوشتن این مطلب شب گذشته خوابم برد لاجرم امشب ادامه دادم و از ترس خواب رفتن مجددبه زینت خودسانسوری طبع آراسته ام

پی‌نوشت3 :علای وجودم بدجوری برای ابراز وجود خوشحالی می کند