دست پیچ

دست پیچ

قبل از دوران مجازی شدن عکاسی برای تمرین یکسری فیلم سیاه و سفید با حساسیت ۲۰۰ بود که کارخانه ای نبود معمولا دست ساز بود و با مشقت تولید می شد که بهش میگفتن دست پیچ
دست پیچ

دست پیچ

قبل از دوران مجازی شدن عکاسی برای تمرین یکسری فیلم سیاه و سفید با حساسیت ۲۰۰ بود که کارخانه ای نبود معمولا دست ساز بود و با مشقت تولید می شد که بهش میگفتن دست پیچ

شادی افزای هر بیننده

سلام

 مدت ها بود از لحاظ عقیدتی قانع نمی شدم که ضریح بوسیدن یا دست انداختن در ضریح اثر خیلی خاصی داشته باشه اگرچه در حرم حضرت معصومه و یکی 2 بار زیارت های قبلی عتبات امکانش بود و تجربه هم کرده بودم، ولی می گفتم: آدم باید با دلش و چشم دلش بره زیارت، تازه اگر گاهی دلم قیلی ویلی می رفت برای عتبه بوسی و دست انداختن به ضریح فوقش می رفتم جلو بدون اینکه بخواهم زایری را از حال خودش خارج کنم از گوشه و کنار سعی کم تلاشی می کردم و به حال اون هایی که ضریح را می بوسند و در این قید و بندهای عقیدتی و شبه اخلاقی من نیستند رشک می بردم.

ولی دلم راضی نمی شد با هر تلاشی به این مقصد برسم همیشه می گفتم صاحبخونه حواسش هست اگر راه باز نمیشه باید دید"برون در چه کردی که درون در درآیی" بخصوص یکی دو سفر اربعین و اخلاق زیارتی اربعینانه عراقی ها دیگه سفت و سخت دلم را راضی کرده بود که یا تو برون در چه کردی یا اثری که بر این کار هست بیشتر از صحبت و مناجات و زیارت نمی تونه باشه.

امسال اما اقا مَهدی قصد کرده بود چفیه اش را همه جا تبرک کند و لذا همه جا تقریبا بردمش و رفت جلو و تبرک کرد شنیده بودم حرم کاظمین خیلی خلوت است قصد کرده بودم اونجا چنگ بزنم به دامان حضرات کاظمیین ولی شلوغ بود با آنکه چند بار رفتیم ولی همیشه شلوغ بود و نمی شدالبته که شلوغی در حد حرم ها در نجف و کربلا و مشهد نبود ولی برای همون مقدار هم باید فشار می آوردیم به هم وطنی یا همکیشی تا بتوان چنگ زد و لذا به تبرک چفیه آقا مهدی بسنده کردیم.

اما سامرا چیز دیگری بود در وقت خاصی در حال خوف و رجا از زیارت یا عدم زیارت رسیدیم،‌ بین 2 شلوغی بزرگ؛ با توجه به آنکه با برادرم بیرون قرار گذاشته بودیم محبت حضرات عسگریین شامل حالمان شد مهدی را بردم داخل و محسن هم بر دوشم بود جلو ضریح عجیب شلوغ بود رفتم به سمت گوشه پشت سر تا در آن زاویه که معمولا خلوت تر است مهدی بتواند تبرک کند چفیه اش را، ناگهان متوجه شدم قسمت پشت سر آن هم پنجره ای که از آن می شد داخل ضریح را نگاه انداخت خلوت است و انگار نه انگار که اینهمه شلوغی اطرافش اس،‌ رفتم و این بار به دامن حضرت امام حسن عسگری چنگ زدم،

و ... دیگر واقعا دلم نمی خواست و انگار نمی توانست جدا شود،‌و وصفش مشکل است و اگر قرار بیرون حرم و غرغرهای آقا محسن نبود دلم کنده نمی شد.

هنوز در کامم شیرینی آن چنگ زدن مزه می کند و دلم طلب اینگونه چنگ زدن در دامن ائمه را می خواهد.

خدا نصیبتان کند.

امسال تمام روز ولادت امام حسن عسگری و دو شب قبل ترش حتی به مرور آن خاطره خوش گذشت.

خدایا شکرت

عکس نوشت : آقا مهدی در عکسی باحرم حضرات عسگریین در یکی از زیبا ترین شهرهای عالم